سلام بابا!
این روزها که همه در تب و تاب روز پدر افتادهاند، اجازهام بدهید یک امشب را این طور بخوانمتان؛ امشب، که دلم یک جور دیگری هوایتان را کرده است؛ امشب، که شدهام مثل کودکی یتیم که جشنها و چراغانیهای روز پدر، هواییاش کرده است و بهانهی بابا را گرفته است و دلش میخواهد برود گوشهای زانو به بغل بگیرد و های های گریه کند از غم بیپدری... امشب که آروزهایم خلاصه شده است در اینکه پدرانه دست نوازش بکشید بر سرم و بگذارید در عطر خوش حضورتان، غرق بشوم...
آخ، بابای خوب و نازنین! یازده قرن است که برای صالح شدنمان انتظار میکشید؛ بدیهایمان را میبینید و دندان روی جگر میگذارید؛ از دستمان، خون دل میخورید و باز دعایمان میکنید... آخر کجای عالم میشود پدری مثل شما پیدا کرد این چنین رئوف و دلسوز؟! کیست که بیاید و بگوید پدری مهربانتر از ما دارد؟! کجاست آن پدری که غَیْرُ مُهْمِلِین باشد لِمُرَاعَات فرزندانش وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِشان؟...نه! خدا طعم پدری شما را فقط به ما چشانده است... به ما که محبّ جدتان، امیرالمؤمنین – علیه السلام- هستیم و در شب میلادش، جشن و شادی به پا کردهایم...
اما حیف... حیف که یادمان رفته است سرّ ولادت امیر ولایت - علیه السلام- از دل کعبه چه بود... یادمان رفته است که پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم- فرمود: مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ، إِذْ تُؤْتَى وَ لَا تَأْتِی... یادمان رفته است که باید به سمتتان بیاییم؛ باید به دنبالتان بیاییم؛ باید هجرت کنیم از خودمان به سوی شما...
یادمان رفته است و تنهایتان گذاشتهایم... آنقدر تنها، که تنها غیبت، همدمتان مانده است...
یعنی هنوز هم راهی مانده است إِلَیْکَ یَا ابْنَ أَحْمَد تا بیاییم دنبالتان و بازگردانیمتان از وادی غیبت؟! یعنی هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنَا مِنْک تا دنیا بداند که شیعه، یتیم نیست و بابایی دارد به رئوفی و مهربانی شما؟ یعنی میرسد آن روز که ترانا و نراک...؟!