• وبلاگ : سلام آقا
  • يادداشت : سوغاتي از يقين
  • نظرات : 5 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    صبح چند بند خواندم؛ اما الان همه‌اش را خواندم.

    اين‌ها حرف‌هاي‌تان بود با آقا؛ اما آقا خودشان مي‌دانند آن‌جا هم جزيي از اين زمين است؛ تنها تفاوتش اين است که همه چيز راحت‌تر قابل ديدن است.

    ديده‌ام و باور دارم که درک حتا يک لحظه‌ي آن سرزمين هم دعوت مي‌خواهد اما امسال با چشم خود ديدم که بعضي‌ها دارند با تکيه بر همين حرف‌ها همه را منحرف مي‌کنند و سطحي‌ترين و سست‌ترين حرف‌ها را به شهدا و تئوري دفاع مقدس نسبت مي‌دهند.

    شايد اين‌جا جاي گلايه کردن نيست. اما حرفي بود و جايي براي گفتن.

    آن‌جا هر چه باشد و هر چه بشود، جايي است که دست‌کم اين تاثير را دارد که پاک‌ترين لحظه‌ها را به زندگي ما هديه کند.

    التماس دعا.

    پاسخ

    حرف‌هايتان را قبول دارم. اتفاقا به همين جهت هم بود که اين پست را زدم. بگذاريد بگويم تا روشن‌تر بشود. واقعيتش من تا به حال با کاروان راهيان نور به جنوب نرفته‌ام. نه اين‌که نشده باشد...نه؛ ماشاء الله چيزي که زياد است کاروان‌هاي راهيان نور؛ اما هيچ وقت دلم نخواسته است. جنوب را به خاطر مناطق عملياتي‌اش دوست دارم؛ اما اين طور سفر کردن به آن‌جا را نه. يک چيزي توي اين جور سفرکردن‌ها هست که دلم را مي‌زند. تجربه‌ي سفر انفرادي به جنوب را – اما- چند بار داشته‌‌ام. يک‌بار، ده پانزده سال پيش؛ که شلمچه‌اش فقط يک بيايان بود؛ با يک نماد مقبره‌مانند که آهن‌هايش زنگ زده بودند. يادم است هيچ کس هم نبود؛ گيرم يکي دو خانواده. ديگر نرفتم تا سال قبل. سال قبل هم بي‌هدف بود. يعني رفتم؛ چون جمعي از اقوام – که همه‌شان اهل جنگ و جبهه هستند و هنوز يک تعلق خاصي دارند به آن‌جا- مي‌‌خواستند بروند. امسال اما وقتي بنا شد که دوباره عازم شوند؛ من - با اين خيال که پارسال رفته‌ام و ديگر بروم که چه ببينم؟!- تصميمي براي رفتن نداشتم. اما چند شب بعد، وقتي کنار ساحل اروند، در تاريکي شب، دلم گـُر گرفت، احساس کردم راستي راستي آن‌جا خبري هست. اين پست را که مي‌زدم قصد مبالغه يا بازار گرمي نداشتم. فقط احساس کردم حقيقتي که قدري احساسش کرده‌ام را بايد انتقال دهم. احساس ‌مي‌کردم انتقادهايي که انصافاً هم جاي طرح دارد، ناخواسته دارد اصل موضوع را زير سؤال مي‌برد. احساس مي‌کردم شايد بعضي‌ها يادشان برود که جريان دفاع مقدس، جريان اصيلي است، فارغ از بدعت‌ها، قشري‌گري‌ها، افراط‌ها... احساس مي‌کردم بايد حساب اين ارزش‌هاي اصيل را از برخي کج‌سليقگي‌ها جدا کرد. فکر مي‌کنم رسالت کمي نيست اين رسالت. قبول داريد؟!