سلام.
شده يک وقتي از يک بُهت و مکث بخواهيد بيرون بياييد، با يک نفس بلند که انبوه احساس متراکم را بيرون بدهيد، نکند که بماند و اين وجود ضعيفمان نزديک باشد که از هم جدا شود؟!
کاش کلمات ميتوانست نقش اين نفس هاي بلند جمع شده در سينه را بعد از خوندن نوشته هايتان ثبت کند تا بقيه هم بشنود!
همسايه نيستم اگر همچنان شوق پيمودن کوچه ها در من نباشد.
از سنگ و گل بيمي نيست.
بنويسيد.