مولاجان!
يا بزن سيلي به رويم يا نوازش كن سرم
در دو حالت چون به دستانت رسم مي بوسمش
باران نباريد، چشمه ها نجوشيد.... سالها آمدند و رفتند اما ابري نيامد و باراني نباريد.....درجستجوي آب گوش ها تيز شده بود....به ناگاه صدايي شنيده شد: تا باراني نشويد باران نمي بارد....برخي گفتند: از بي حوصلگي است. برخي گفتند هذيان تشنگي است اما نباريدن و تشنگي نه هذيان بود و نه از بي حوصلگي.... چاره اي نبود بايد باراني مي شدند تا باران ببارد.
اين متن از آقاي اسماعيل شفيعي سروستاني است
عيدت مبارك، خدا قوت