سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام آقا
نمی‌دانم چرا تازگی این قدر نوشتن برایم سخت شده است. به خصوص نوشتن در این‌ دفتر؛ که صفحه به صفحه دارد نفس‌گیرتر می‌شود برایم. از خیلی وقت پیش قصد کرده بودم در ایام آغاز امامتان نامه‌ای بنویسم و بهتان تبریک بگویم این اتفاق مبارک را؛ اما حالا چند روز گذشته است و من هنوز تبریکتان نگفته‌ام. نمی‌دانم؛ شاید جرأتش را ندارم.
آخر می‌ترسم از آن‌هایی باشم که این روزها به خاطر شما خوش‌حال‌اند؛ اما خدا ندا می‌دهدشان که «تَرجِعونَها إن کُنتم صادقین»؛ و من می‌دانم که راست نمی‌‌گویم و اگر راست می‌گفتم برای بازگشتن شما از وادی غیبت، کاری کرده‌ بودم؛
آخر می‌ترسم از آن‌هایی باشم که سال به سال دارند بر عمر غیبت شما می‌افزایند و خیال می‌کنند أَنّهم یُحسِنونَ صُنْعا؛
آخر می‌ترسم از آن‌هایی باشم که لَمّا یَدخُل الایمان، فی قلب‌هایشان...اما یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ؛
آ
خر می‌ترسم از آن‌هایی باشم که امامت شما را علَی حرف می‌خواهند و به عمل که می‌رسند، یَعمَلونَ السَّیِئات‏.

نه آقا؛ نه. تبریک گفتن این عید به شما، پاکی و صداقتی می‌خواهد که من و امثال من نداریم و اگر تبریکتان هم می‌گوییم... «فریب ما نخور آقا، دروغ می‌‌گوییم»؛ و این دروغ‌ها چقدر تلخ‌اند وقتی از کسانی سر بزنند که باید در نهضت زمینه‌سازی برای ظهور شما علم‌دار باشند؛ اما...
راستش را بخواهید آقا، این روزها دلم خیلی پُر است؛ آن‌قدر پُر، که ترسم سرریز شود و پُر کند این سه نقطه‌های همیشه خالی را؛ و نمی‌دانم دل نائب شما چه وسعتی دارد که اگرچه دانسته‌های ما پیش دانسته‌های او هیچ است، هیچ‌گاه دم بر نمی‌آرد. اما حالا که غربت او، غصه‌هایش را کرده است استخوانی در گلو و خاری در چشم، اگر ما هم نگوییم، اگر صدای گله و فریادمان بلند نشود، پس که بگوید این حرف‌ها را و تا کجا منتظر بنشینیم که کارها سامان بیابد و زمینه‌های ظهورتان فراهم شود؟!

آقا اصلاً خودتان قضاوت کنید. مگر نه آن‌که امام خمینی – که خدایش رحمت کند- علَم قیام را به دوش گرفت و ندای برائت از طاغوت سر داد تا گامی در جهت ظهور شما بردارد؟
مگر نه آن‌که در سخنانش، به هر مناسبتی تصریح می‌کرد که انقلاب ما، زمینه‌ی انقلاب جهانی شماست؟
مگر نه آن‌که آن همه شهید، فدای راه اسلامی شدند که شما، موعود جهانی شدن آن‌ هستید؟
مگر نه آن‌که هشت سال با چنگ و دندان، وجب به وجب خاکمان را با خون نگه‌ داشتیم تا نهضت اسلامیمان عزت‌مند و مقتدر بماند و درخشش آن، چشم دنیا را به خود جلب کند؛ تا آرام آرام نهضت اسلام‌‌گرایی در ذهن و جان مردمان جهان ریشه بدواند و آمادگی عمومی برای آمدن شما فراهم شود؟
پس چرا حالا که سه دهه از آن زمان گذشته است، هنوز در همان گام اول مانده‌ایم؟ چرا بعضی از آن‌ها که نشسته‌اند به منصب قدرت، یادشان رفته است که گام بعدی، گام مهم‌تر، انقلاب جهانی شماست؟
چرا در سیاست‌های کلان کشوری‌، ردپای تلاش برای زمینه‌سازی ظهورتان، محسوس نیست؟
چرا حرف زدن از ظهور شما 
در معادلات سیاسی ما جایی ندارد؛ آن‌قدر که اگر یکی از سیاسیون، حرف‌هایش را با دعای بر تعجیل فرج شما شروع کند، علناً به مضحکه گرفته می‌شود؟!

چرا فکر و ذکر خیلی از سیاسیون ما شده است قدرت و آن‌ها که قدری وجدان کاری دارند، همّ و غمّشان شده است تحکیم جایگاه ایران در مناسبات جهانی و حفظ منافع ملی در مقابل دشمن؟ نه این‌که بد باشد ها، نه؛ اما ما از مکتب شما آموخته‌ایم که این هم مبتنی بر تفکر توحیدی و مهدوی نیست..
ایران، بما هو ایران که ارزشی ندارد. خاکی است مثل باقی خاک‌های کره‌ی زمین. اما آن‌چه مهم کرده است این تکه خاک را و کشته‌ی راهش را به مقام «شهادت» رسانده است، آرمان بلندی است که از پس حکومت و دولت این سرزمین انتظار می‌رود. پس چرا بعضی‌ها گم می‌کنند این آرمان را؟ چرا عزمشان را جزم نمی‌کنند برای سرعت‌بخشی به این جریان؟ 

        

می‌دانید آقا، وقتی رهبر در ایام نزدیک به انتخابات مجلس هشتم و در لابه لای صحبت‌‌هایشان، با ابراز رضایت از عملکرد دولت در مسیر تحقق‌بخشی به آرمان‌های انقلاب، مجلسی همراه با دولت و نمایندگانی معقتد به تسریع روند حل مشکلات و به‌سازی ارکان نظام، و به دنبال آن، زمینه‌سازی برای ظهور شما را از مردم مطالبه کردند، امید تازه‌ای دمید؛ امید به مجلسی که دست در دست دولت، مشکلات مدیریتی کشور را حل کند و فرایند تحقق اهداف اسلامی را سرعت ببخشد؛ اما...

اما عملاً با ماجرای دیگری مواجه شدیم. راستش را بخواهید آقا، انتخابات مجلس هشتم در قم، سخت بود؛ سخت، چون دوست و دشمن، رو به روی هم صف‌ نبسته بودند. حتی صف‌بندی بین راست و چپ هم نبود. اکثر آن‌هایی که آمده بودند به میدان، حرف از اصولگرایی می‌زدند و اطاعت از رهبر و آرمان‌های انقلاب؛ و مرز، آن‌قدر نازک و باریک شده بود که کمتر کسی جز آن دسته از خواص که در متن جریانات بودند، می‌توانستد آن را ببینند. سخت بود؛ چون آن‌ها که می‌دانستند، سکوت کرده بودند و آن‌ها که نمی‌دانستند، اختیار خود را سپرده بودند به دیگران و در این میان، از دست عده‏ی قلیلی که برای انجام تکلیف به میدان آمده بودند هم، کاری بر نمی‏آمد...
سخت بود پس زدن محتاطانه‌ی ‌پرده‌ها و روشن‌ کردن تاریکی‌های پشت صحنه و جدا کردن صف‌های به هم ریخته‌ای که عده‌ای به عمد و برای تأمین منافعشان، نمی‌‌خواستند و نمی‌گذاشتند کسی بتواند آن‌ها را از هم باز بشناسد...

آقا خودتان می‌دانید صحبت تخریب چهره و گروهی نیست؛ که اگر این بود - حالا که سهل است - در همان ایام هم می‌شد تخریب کرد... اما ما چنین نکردیم. خودتان می‌دانید در آن جلسه‌ای که یکی از کاندیداها بعد از تغییر حوزه‌ی انتخابی خود، با جمع محدودی از فعالین سیاسی- فرهنگی قم برگزار کرد و من هم دعوت بودم، حرفی زده شد که نَقلش می‌توانست عواطف مذهبی خیلی‌‌ها را تحریک کند؛ اما من حتی به نزدیک‌ترین کسانم هم نگفتم. وقتی حرف‌های مهم‌تری هست، حرف‌هایی که حرف حساب است و باید جواب داده شود، این صحبت‌‌های حاشیه‌ای می‌رود کنار...

پس بگذارید گله کنم از آن‌هایی که اعتماد مردم را خوب امانت‌داری نکردند و پیکان اصلح را به سمت کسانی گرفتند که صلاحیتشان حتی برای کاندایدا شدن در انتخابات هم رد شده بود؛
و کسانی که خودشان اذعان کرده بودند که کاندیدای دیگری از آن‌ها صلاحیت بیشتری دارد؛
و کسانی که در مصاحبه‌هاشان گفته بودند که مجلس هفتم، مجلس تحکم بر دولت نبود و به صراحت از تنازع بین دولت و مجلس طرف‌داری کرده بودند و حال آن‌که رهبر بارها و بارها از تعامل دولت و مجلس حرف زده بود.

اصلاً مگر انتخاب اصلح بدون شناخت همه‌ی کاندیداها امکان دارد؟! مگر اصلح، صفتی نسبی نیست که در مقایسه‌ی چند چیز می‌توان آن را شناخت؟ پس چرا بدون هیچ شناختی، حتی اجمالی، حتی صرف دیدن چهره‌ی کاندیداهای دیگر، چند نفر اصلح معرفی شدند؟ آن‌هم نه با اجماع؛ که فقط به رأی هشت نفر...فقط هشت نفر!
آقا بگذارید بگویم و بگذارید تندرو بخوانندمان؛ که اتفاقاً رهبری در این دوره،‌ تندروی را می‌‌خواست. مگر آقا- نائبتان را می‌گویم- در دیدار با اعضای مجلس خبرگان، نگفته بود که نگذارید میانه‌روها به مجلس راه یابند؟ میانه‌رو، یعنی آن‌ها که هنوز درگیر محافظه‌کاری‌ها و احتیاط‌ها و ترس‌های کاذبی هستند که دست و پا گیر مدیریت کشوری شده است. اصلاً آقا ما آن‌قدر در این مسیر کند پیش رفته‌ایم که اگر از همین حالا هم تندروی را شروع کنیم باز هم عقبیم؛ اما حیف...

حیف که آن‌هایی که حتی گناه عدم انتخاب اصلح را به گردن معتمدینشان می‌انداختند، قدری، فقط قدری در صحبت‌های اخیر رهبری تفقه نکرده بودند که فرموده بود "ترمز زیر پای مجلس است و اگر دولت در تحقق آرمان‌های انقلاب سرعت بگیرد و مجلس، ترمز کند، کاری از پیش نمی‌رود" و چه خواهد شد اگر کسانی بر ریاست مجلس تکیه زنند که برای تنازع با دولت آمده‌اند...؟!

با این همه آقا، دل ما به این خوش است که به تکلیفمان عمل کرده باشیم و البته به شما قول می‌دهیم که اگرچه پرونده‌ی انتخابات مجلس هشتم - کمابیش- بسته شد، اما ما چشممان را بر مجلس هشتم نخواهیم بست و نخواهیم گذارد که بار دیگر، آرمان‌های انقلاب به حاشیه برود.

راستی آقای زمان! امشب، آخرین شب از سال هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی است. اما خورشید، به یقین، فردا همان‌گونه خواهد تابید که امروز و روزهای قبل؛ پس کمکمان کن که فرق بگذاریم بین امروز و فردایمان...



پنج شنبه 87 فروردین 1 ساعت 12:20 صبح | محب شما: ایمانه | یادگاری