• وبلاگ : سلام آقا
  • يادداشت : از ممات تا حيات
  • نظرات : 9 خصوصي ، 37 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     

    سلام

    راستي كه وبلاگه قشنگي داره وقلم شيرين !

    اما يه سئوال چرا شما انجمن مستقلي ها همش دوست دارين خودت تون رو بزرگ كنيد وبسيج دانشجويي رو يك طيف توجيه گر نمايش بدين ؟

    منتظر جوابتون ميمانم به وبلاگم سر بزن ضرر نداره

    خدا نگهدار

    سلام

    وب بسيار جالبي داريد

    موفق باشيد

    التماس دعا

    الان داره يه چيزايي از حرفاتون دستگيرم ميشه!!!!

    محرميه 2 : يار در سي دي و ما گرد جهان مي گرديم... منتظر نظرات ارزشمندتان هستيم

    منتظر مطلب عاشورات هستم.....!!!

    سلام

    كو نداي خالص كنا معك؟؟؟؟

    تسليت خواهرم، اگر چه اين تسلي گفتنها مگر دردي دوا ميكند؟ براي ما كه نكرد داغمان تازه تر شد وسوالهايمان افزون كه توي كربلاي قرن 21 كجاي ميدان ايستاده ايم!

    چه شد كه يادت كردم نميدانم اما به فال نيك ميگيرم اين آمدن را بامداد عاشورا وقتي توي نينوا همه دارند براي فردا اماده ميشوند! حتي تصورش ادم را ميلرزاند ار اين طوفاني الان انجا بود جز همانها بود كه به آقا گفت خداحافظ همين حالا يا انها كه ماندند و براي فردا لحظه شماري كردند ..................................................

    .....................................................................

    ....................................................................

    3 نقطه كم است امروز !!هزار نقطه هم بگذاري گفتني ها تمام نميشود ! كي بود كه گفت حرف ر ابايد زد درد را بايد گفت .... هان مصدق ؛اشتباه كرد اخر همه حرفا گفتني نيست مثل حرفهاي زينب(س) با حسين(ع) كه بر زبان جاري نشد وفقط توي نگاه ريخت

    از حرفهات همين را بگويم كه حس كردم تو هم شدي ايمانه ي طوفاني انگار! طوفاني شدن عالمي دارد اما بوي رفتن نشنيدم اخر محب آقا كه اهل رفتن نيست هست؟

    مارا به كسي جز تو نظر، عيب بود

    كوبيم اگر در دگر،عيب بود

    با دست تهي آمدنم عيبي نيست

    با دست تهي اگر روم عيب بود

    التمايس دعا محب آقا

    يا حق

    خوب . كامنت قبلي ماله موقعي بود كه كامل متتون رو نخونده بودم اما حالا ...
    خيلي از وبلاگ نويس ها كاري رو كه شما اسمش رو ميذاريد خودكشي انجام داده و خواهند داد . كار بدي هم نيست في نفسه .

    اما در باره رسيدن به هدفي مهم تر حق با شماست . اما ... اما مي شود به هر دو هدف رسيد . نمي شود ؟

    اگه بگم هيچي نفهميدم از حرف هاتون دروغه ولي .... ولش کن ..... گاهي انقدر دلم مي خواهد مبهم بنويسم که حتي خودم هم نفهمم چي دارم مي گم !!!! توي خودم گم بشم . راستي ... در اين شبها - التماس دعا
    مهمونتون شدم مهمونمون بشيد ببينيد ما چه جوريا هستيم؟؟؟

    سلام خسته نباشي
    وبلاگ منتظران و عاشقان اقا بابت ايام محرم هر روز اپ ميشه
    سر بزن ...

    در روز هفتم محرم عبيد اللّه‏ بن زياد ضمن نامه‏اي به ...
    موفق باشي التمس دعا
    يا عشق ادر کني

    + مي شناسي! 
    به نام خدا
    ايمانه جان سلام. روزت بخير
    امروز کاملا اتفاقي سر زدم به وبلاگت و يک عالم مطلب تازه اي که نوشته بودي و نخوانده بودم را خواندم. خيلي هايش جالب بود. خيلي هايش هم فکر مشترک، با اين فرق که مال تو مکتوب شده بود و مال من نامکتوب مانده بود(مصائب مسيح و مصائب حسين عليه السلام).ياد آن چکيده ي منِ اويت بخير!- بعضي ها بدجوري تکانم داد و به فکرم واداشت. خيلي دلم مي خواهد ان استاد کوتاه قد پر فکر که بايد تازگي ها به دانشگاه امده باشد را بشناسم و ببينم. از او بيشتر برايم بگو.
    حرفهاي ان استاد و مطلبي که در پست ميلاد مسيح نوشته بودي برآنم داشت تا حرفهايي را که چند شب پيش در سرم مي چرخيد و فقط به وعده ي «فردا مي نويسمش» توانستم چشمهايم را راضي کنم از باريدن دست بردارند، بنويسم... اينجا... تا ... بخوانندش...
    جمعه شب ها شبکه سه «صد فيلم» مي گذارد. هر هفته يک فيلم.-الان را نمي دانم ولي - قبل تر ها که گاهي پيگيرش بودم کارشناسي مي آمد و توضيحاتي قبل از فيلم مي داد، بعد هم پخش فيلم و توضيح و نقدي بعد از فيلم. يادم هست يک بار همين پارسال خيلي کيفور شده بودم از فيلم «انجمن شاعران مرده» و کلي تشبيهش کرده بودم به کانون ادبي خودمان و وجوه اشتراکش و غيره...
    همين جمعه اي که گذشت يک فيلم گذاشت که هنوز هم نمي دانم بايد بگويم محصول هاليوود بود يا باليوود. يک فيلم امريکايي که عين فيلم هاي هندي تمام مي شد و کلي هم اشک تماشاگر را در مي آورد. اسمش دنياي بي نقص بود:THE PERFECT WORLD به کارگرداني ِ «کلينت بَستوود».
    در طول تماشاي فيلم از نظر احساسي با فيلم درگير مي شدم و مدام فکر مي کردم که: پس اينهمه بدآموزي که فيلم دارد را چه کنم؟ اصلا نمي توان گفت فيلم خوبي است. چون پر است از بدآموزي. اما به قول آن استاد مرحوممان خيلي موفق اند در گفتن اينکه «ما خوبيم». اصلا نمي تواني فکر کني که آمريکايي ها آدم هاي بدي هستند. آخر، قهرمان فيلم به رغم اعتراف و اصرارِ خودش آنقدرها هم آدم بدي نيست. اين را فيليپ کوچولو هم مي فهمد. اصلا فيليپ مي فهمد چون کودک است و پاک و دست نخورده مانده و ذهنش به خط کشي هاي ادم بزرگ ها انس نگرفته و عادت نکرده! ولي در برابر اينهمه رفتارهايي که ضد اجتماع تلقي مي شوند که نمي توان ساکت ماند و گفت اين تبهکاري که از زندان فرار کرده و دزدي مي کند و اعتقادات درست و حسابي ندارد و کلا قائل به اين است که آنچه مي خواهيم خوب است و بدجوري به جولان نفس اصالت مي دهد و ... آدم خوبي است.
    همين طور با خودمان درگير بوديم که با همه اين حرفها، اين که براي خودش خط کشي دارد و در برابر تجاوز به زن بي دفاع و بدرفتاري با کودکان ساکت نمي ماند خيلي صفات خوبي است. در مجموع خواسته هايش هم به اندازه ي بچه هاست و مثل اين تبهکاران ساير فيلم ها نيست که مي خواهند تمام دنيا را تسخير کنند و خواسته هايشان از عالم هم فراتر است. او حتي نمي خواست تا ابد بماند و مردن را دوست داشت. فقط برايش مهم بود که چه کسي مي کشدش و چگونه مي ميرد. عين بچه ها همه چيز را تجربه مي کرد و از تجربه کردنش لذت مي برد. حتي وقتي گلوله خورد گفت اين اولين بار است که گلوله مي خورم انگار از اين تجربه هم لذت مي برد...
    هم چنان با اينهمه خاکستري بودن قهرمان فيلم درگير بودم که داستان به جاهاي حساس رسيد و فيليپ، بوچ(قهرمان داستان) را با تير زد. حالا بوچِ تير خورده راه افتاده بود دنبال فيليپ که ترسيده بود و مي دويد. بوچ درد مي کشيد و اهسته گام برميداشت و حرف مي زد. انگار افتاده بود به منت کشي. مي گفت: «فيليپ مي دونم که فکر کردي من مي خوام اون خانواده رو بکشم. اما تو اشتباه مي کردي. من نمي خواستم هيچ ازاري به اونها برسونم. من توي عمرم همه اش دو نفر رو کشتم. يکي اوني که مادرم رو زد. يکي هم اوني که تو رو زد...» بقيه اش را نمي شنيدم. اين جملات داشت مرا مي کشت... اين مرد آدم خوبي است؟... مطمئن بودم که خوب نيست. اما عجب حقي قائل است براي خودش که در هشت سالگي کسي را که مادرش را زده کشته است...
    تو را به خدا اين جملات روضه نيستند؟... پس کي مي شود ما، کسي که مادرمان را زد بکشيم؟... براي پسر هشت ساله خيلي سخت است که ببيند مادرش را مي زنند؟... اين زدن شرايط دارد يا هر زدني باشد سخت است؟... اگر شرايط سخت تر باشد چه؟... اگر مادرمان در اثر آن ضربه بميرد چه؟...
    ... آمريکايي ها هم خوب روضه خوانهايي هستند! شايد اگر رضا اميرخاني بود مي گفت: «روضه» در هيچ چارچوبي نمي گنجد!!!

    تاسوعا هم داره مياد! شما كه پيداتون نيست! دعا بفرمائيد كه سخت محتاجيم! چه كنيم وقتي كارمان گير مي كند سيممان وصل مي شود! البته اگر وصل شود

    به هر حال چشم به دعاهاي دوستان داريم. يا علي

    سلام خسته نباشيد:

    ماه غم محرم رو بهتون تسليت مي گم و اميدوارم تا نهايت استفاده را بكنيد و ما را هم فرا موش نكنيد

    يا حق

    سلام

    نمي دونم چي بگم. خيلي جاهاش رو فهميدم. بوي بستن مياد ولي خداييش ... نمي دونم. من ديگه خسته شدم از اين كه به دوستام بگم وبلاگتون رو نبنديد. به شمام نمي‏گم به خصوص كه خودتون به اندازه كافي فكر مي‏كنين. حتا گاهي وقت ها بيش از اندازه كافي فكر مي كنيد!

    يه چيز ديگه هم بگم. شما مي دونين كه ما تا آخر پستتون رو مي‏خونيم دارين سوء استفاده مي كنين. بدبختي اين جاست كه كاريش هم نمي شه كرد هر دفعه ميام تا آخرش رو مي خونم. ولي خب باز هر نتيجه اي كه رسيده اين رو دنبال كنيد.

    منم مجبورم مثل آقاي فضل الله بگم:

    حيف...

    جاري باشيد...

    سلام حلول ماه خون رو به شما تبريك ميگم

    آهنگ وبلاگتونو دوست دارم! آدرسش لطفا!

       1   2   3      >